tabar41

دانشجویی

tabar41

دانشجویی

tabar41

مطالب عومی

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

۳۰
ارديبهشت

هیچ وقت نوشته های عاشقانه رو درک نکردم.....

هیچ وقت از خوندن شعر های عاشقانه لذت نبردم....

درک نمی کنم آدمایی رو که به بهانه ی عشق و یا نه به دلیل عشق خیلی کارا می کنن...مسخره شون نمی کنم و نکردم.....ولی هیچ وقت هم درکشون نکردم....هیچ وقت....برای همین نَفَهمیدنم هم جداً از آینده ی خودم می ترسم....که بلایی بسی بدتر از اونا سرم بیاد...که میاد...قانون طبیعت همینه...همیشه جایی گیر می کنی که نمی فهمیش....

ولی از اون جایی که همیشه استثنا وجود داره ...این روحِ ِ منم گاهی یه چیزایی حالیشه...مثل موردای زیر...

 

* عاشقانه ای که اتفاقا خیلی هم آبکی بود ولی نمی دونم چرا به دلم نشست...کتاب " نرگس "...یه رمان ایرانی ..که حتی اسم نویسنده اش یادم نیست...الی از دوستش گرفته بود ...منم فقط محض بیکار نبودن خوندمش....اما نمی دونم چرا به جای یه بار دو باره و چند باره هم خوندمش ..تا این که مجبور شد پسش بده به صاحبش...:|

* سریال " پروانه "ساخته ی جلیل سامان...که گاهی دیالوگ هاشو مینویسم این جا....اگه اشک هایی که بعد از دیدن این سریال ریختم رو جمع کنم می تونم باهاش یه باغچه رو به مدت چند روز سیراب کنم...( با آب شور می شه به باغچه آب داد؟)

* بعد از اون کتاب "دزیره "منو دیوونه ی خودش کرد...عشق دزیره به یه سرهنگ ارتش که همیشه عجله داشت و باید کاراشو سریع انجام می داد...تو یه دقیقه از دزیره خواستگاری کرد و جوابش رو هم گرفت....

* و متنی که تو وبی خوندم... شاید  80 روز پیش..از وقتی خوندمش تو خاطرم مونده...نمی دونم چرا..اینجا.....و خیلی بیشتر از اون ..این...و باز هم نمی دونم چرا....

این چیزا از من بعیده...باور کنین..این قده که من بی احساسم...:))

  • مرتضی فرخنده تبار
۲۸
ارديبهشت

عقل و شهوت ...  

                                 

خـــداونـــد به فـرشــتـگان عـقـل داد ، بدون شهوت

بـــه حیــوان شــهــوت داد ، بـــدون عـــقـــل

امـا بـه انـسان هم عقــل داد و هم شــهوت و هم اخــتیار

اگر هر انسانی شهوتش بر عقلش غلبه کند  از حیوان پست تر است

و اگر عـقلش  بر شهوتش غلبه کند از فرشـتگان الهی بالاتر است

  • مرتضی فرخنده تبار
۲۸
ارديبهشت

ﻫﻤﻪ ﻣﯽﺩﺍﻧﻨﺪ؛
ﮐﻪ "ﻣﻬﺪﯾﻪ" ﺍﺳﻢ ﻣﮑﺎﻥ ﺍﺳﺖ،
ﻭ "ﻓﺎﻃﻤﯿﻪ" ﺍﺳﻢ ﺯﻣﺎﻥ.
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ،
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﻭﺩﯼﻫﺎ،
"ﻣﻬﺪﯾﻪ" ﺍﺳﻢ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ
ﻭ "ﻓﺎﻃﻤﯿﻪ" ﺍﺳﻢ ﻣﮑﺎﻥ…

ﺍﻟﻠــــﻬﻢ ﻋﺠﻞ ﻟﻮﻟﯿﮏ ﺍﻟﻔـــﺮﺝ

  • مرتضی فرخنده تبار
۲۴
ارديبهشت

شهادت حضرت زینب کبری تسلیت باد

چهارشنبه, ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۳، ۰۷:۳۸ ب.ظ


در وصف غمت چه گویم یا زینب؟؟؟؟

آه ای صبور قافله ی غم سفر بخیر

راوی روضه های محرم سفربخیر

خلوت نشین نیمه شب ندبه های اشک

دلگیر بغض های دمادم سفربخیر.... 

یکسال ونیم غربت و دلتنگی وفراق

یکسال ونیم گریه ی نم نم سفربخیر

ای شاهد مراثی گودال قتلگاه

ای وارث مصیبت اعظم سفربخیر 

بغض غریب خاطره های کبودِشام

امن یجیب کوچه ی ماتم سفربخیر

روی کبود ونیلی وآشفته ی فراق

موی سپیدو خاکی و درهمسفربخیر 

زلفی بخون نشسته سرِنیزه ها رهاست

بانو به زیر سایه ی پرچم سفربخیر

  • مرتضی فرخنده تبار
۲۴
ارديبهشت

 

به شستشو نیاز داری؟ 

 

دختر کوچکی با مادرش در وال مارت مشغول خرید بودند. دخترک حدوداً شش ساله بود. موی قرمز زیبائی داشت و کک و مک های صورتش حالت بیگناهی به او می داد 

 

در بیرون باران بسختی می بارید. از آن بارانهایی که جوی ها را لبریز می کرد و آنقدر شدید بود که حتی وقت برای جاری شدن نمی داد. ما همگی در آنجا ایستاده بودیم. همه پشت درهای وال مارت جمع شده بودیم و حیرت زده به باران نگاه می کردیم

 

 

ما منتظر شدیم، بعضی ها با حوصله، و سایرین دلخور، زیرا طبیعت برنامه کاری آنها را به هم زده بود 

 

باران همیشه مرا سحر می کند. من در صدای باران گم شدم. باران بهشتی گرد و غبار را از دنیا می زدود و پاک می کرد. خاطرات بارش، و چلپ چلپ کردن بیخیال در باران در دوران کودکی به اندرون من سرریز شد و به تکرار آن حاطرات خوشامد گفتم

 

صدای کم سن و سال و شیرین دخترک آن حالت افسون زدگی که ما را در بر گرفته بود در هم شکست. گفت: مامان، بیا زیر بارون بدویم

 

 

مادر گفت: 

چه؟

 

دخترک تکرار کرد: بیا زیر بارون بدویم

 

مادر جواب داد

نه عزیزم. ما صبر می کنیم تا بارون آهسته بشه

 

دختربچه لحظه ای صبر کرد و تکرار کنان گفت: مامان، بیا از زیر بارون رد بشیم

 

مادر گفت: اگر برویم خیس خواهیم شد

 

دخترک درحالیکه آستین مادرش را می کشید گفت 

این اون چیزی نیست که امروز صبح می گفتی

 

امروز صبح؟ من کی گفتم که اگر زیر بارون بدویم خیس نمیشیم؟   

یادت نمیاد؟ وقتی داشتی با پدر در مورد سرطانش حرف می زدی. تو گفتی، اگر خدا می تونه ما رو از این مخمصه نجات بده، پس در هر حالت دیگه ای هم ما رو نجات خواهد داد

 

تمامی حاضرین سکوتی مرگبار اختیار کردند. قسم می خورم که غیر از صدای باران چیزی شنیده نمیشد. همه در سکوت ایستاده بودند. هیچکس آنجا را ترک نکرد. مادر لحظاتی درنگ کرد و به تفکر پرداخت. باید چه بگوید؟ 

 

ممکن بود یک نفر او را بخاطر احمق بودن مسخره کند و بعضی ها ممکن بود به آنچه او گفته بود بی تفاوت بمانند. اما این لحظه ای تثبیت کننده در 

زندگی این دختر بچه بود. لحظه ای که باوری سالم می توانست به ایمانی محکم تبدیل شود

 

مادر گفت: 

عزیزم، تو کاملاً درست می گوئی. بیا زیر باران بدویم. اگر خداوند اجازه بده که ما خیس بشویم، خب، فقط به یک شستشو احتیاج خواهیم داشت

 

و سپس آن دو دویدند. ما همه ایستادیم و درحالیکه آنها از کنار اتومبیلها می گذشتند تا به ماشین خود برسند و از روی جوی های آب می پریدند نظاره می کردیم. آنها خیس شدند 

 

آن دو مانند بچه ها جیغ می زدند و می خندیدند و بطرف اتومبیل خود می رفتند. و بله، منم همین کار رو کردم. خیس شدم. باید لباسهام رو می شستم 

 

شرایط یا مردم می توانند آنچه به شما تعلق دارد را از شما بگیرند، می توانند پول شما، و سلامتی شما را از شما بدزدند. اما هیچکس قادر نیست خاطرات طلائی شما را بدزدد.... پس، فراموش نکنید که وقت بگذارید و از این فرصت های هر روزه خاطراتی شیرین بسازید 

 

برای هر چیزی زمانی هست و برای هر منظوری هم زمانی معین شده است

 

امیدوارم شما هنوز هم وقت برای دویدن زیر باران داشته باشید

  • مرتضی فرخنده تبار
۲۲
ارديبهشت

وای و صد وای کزین مرحله دوریم هنوز

دوشنبه, ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۵۰ ق.ظ

باهوس عاشق آن چشمه ی نوریم هنوز
وای و صد وای کزین مرحله دوریم هنوز

دیگران رهسپرثابت وسیاره شدند
مابراین خاک سیه مست غروریم هنوز

  • مرتضی فرخنده تبار
۲۲
ارديبهشت

امام علی (ع) در نگاه دیگران

 دوشنبه, ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۵۱ ق.ظ

خواستیم امیرالمؤمنین را از زبان دوستان بگوییم. گفتیم شاید بگویند...
خواستیم او را از زبان دشمنانش وصف کنیم، دیدیم بارها اعتراف کرده‏اند.
خواستیم على(ع) را از نگاه دیگران بگوییم.
على(ع) را نمی‏توان در این آینه‏ هاى کوچک دید. شاید آینه ‏ها را که کنار هم بگذاریم گوشه‏اى از بزرگى على(ع) را بنمایاند.

  • مرتضی فرخنده تبار
۲۲
ارديبهشت
حق با تو بود
می بایست می خوابیدم
 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
 در دو ظاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
کاش تنها نبودم
  • مرتضی فرخنده تبار
۲۲
ارديبهشت

  • مرتضی فرخنده تبار
۲۰
ارديبهشت

 

 

خدایا! دلم باز امشب گرفته
بیا تا کمی با تو صحبت کنم
بیا تا دل کوچکم را 
خدایا فقط با تو قسمت کنم

  • مرتضی فرخنده تبار