هیچ وقت نوشته های عاشقانه رو درک نکردم.....
هیچ وقت از خوندن شعر های عاشقانه لذت نبردم....
درک نمی کنم آدمایی رو که به بهانه ی عشق و یا نه به دلیل عشق خیلی کارا می کنن...مسخره شون نمی کنم و نکردم.....ولی هیچ وقت هم درکشون نکردم....هیچ وقت....برای همین نَفَهمیدنم هم جداً از آینده ی خودم می ترسم....که بلایی بسی بدتر از اونا سرم بیاد...که میاد...قانون طبیعت همینه...همیشه جایی گیر می کنی که نمی فهمیش....
ولی از اون جایی که همیشه استثنا وجود داره ...این روحِ ِ منم گاهی یه چیزایی حالیشه...مثل موردای زیر...
* عاشقانه ای که اتفاقا خیلی هم آبکی بود ولی نمی دونم چرا به دلم نشست...کتاب " نرگس "...یه رمان ایرانی ..که حتی اسم نویسنده اش یادم نیست...الی از دوستش گرفته بود ...منم فقط محض بیکار نبودن خوندمش....اما نمی دونم چرا به جای یه بار دو باره و چند باره هم خوندمش ..تا این که مجبور شد پسش بده به صاحبش...:|
* سریال " پروانه "ساخته ی جلیل سامان...که گاهی دیالوگ هاشو مینویسم این جا....اگه اشک هایی که بعد از دیدن این سریال ریختم رو جمع کنم می تونم باهاش یه باغچه رو به مدت چند روز سیراب کنم...( با آب شور می شه به باغچه آب داد؟)
* بعد از اون کتاب "دزیره "منو دیوونه ی خودش کرد...عشق دزیره به یه سرهنگ ارتش که همیشه عجله داشت و باید کاراشو سریع انجام می داد...تو یه دقیقه از دزیره خواستگاری کرد و جوابش رو هم گرفت....
* و متنی که تو وبی خوندم... شاید 80 روز پیش..از وقتی خوندمش تو خاطرم مونده...نمی دونم چرا..اینجا.....و خیلی بیشتر از اون ..این...و باز هم نمی دونم چرا....
این چیزا از من بعیده...باور کنین..این قده که من بی احساسم...:))